به وبلاگ پرستو عزيز دل مامان و بابا خوش آمديد

روز موعود

92/7/29
جمعه ناهار رفتيم خونه بابايي وتا شب اونجا بوديم من حالم خوب نبود شكمم سفت شده بود و نميتونستم نفس بكشم ساعت 12 بود اومديم خونه مامان زهرا دردهام شروع شده بود و فاصله شون هر 20 دقيقه يكبار بود دكترم گفته بود اگر فاصله ددردها 10 دقيقه شد برم بيمارستان.
بابا مجيد و مامان زهرا خيلي اصرار داشتند بريم اما من قبول نميكردم آخه زود بود وتو فقط 38 هفته ات بود . درد ها كم كم آروم شدند و از بين رفتند طوري كه اگار هيچ وقت دردي نداشتم ، شنبه هم شكمم سفت بود ومن صبح يكشنبه با مطب دكتر تماس گرفتم ولي منشيش ساعت 8/5 شب با من تماس گرفت كه برم بيمارستان براي چكاب .
شب تولد امام هادي <ع> بود و مامان زهرا رفته بود هيئت و بابا مجيد رفته بود فوتبال و تا ساعت 10/30 نميومد .
بابا كه اومد شام خورديم و رفتيم دنبال مامان زهرا و رفتيم بيمارستان بقيه ا...
من رفتم بلوك زايمان ودر صورتي كه اصلا آمادگي نداشتم معاينه شدم و گفتند كه آمادگي زايمان رو دارم و بعد ضربان قلب تو رو چك كردند كه تويه20 دقيقه دوبار افت داشت ، من دلشوره گرفتم . گفتند بايد بستري بشم تا صبح كه دكتر بياد ، ساعت 12 بود كه بستري شدم و تا صبح هيچ دردي نداشتم تا اينكه ساعت 6/30 دكتر اومد و من رومعاينه كرد و گفت با توجه به اينكه يه دور بند ناف دور گردنت بوده و افت ضربان قلب داشتي بهتره كه ريسك نكنيم و سزراين بشم .
ساعت هفت اولين نفري بودم كه وارد اتاق عمل شدم وآخرن باري كه ساعت اتاق عمل رو ديدم 7/10 بود و تو عشق من ساعت 7/20 دقيقه  29 مهرماه سال 92 با عمل سزارين اورژانسي با روش بيهوشي با وزن 3 كيلو 850 گرم و قد 52 سانتي متر پا به اين دنيا گذاشتي .
اين قشنگترين هديه ي زندگي منه كه روز تولد امام هادي <ع > گرفتم .
ساعت 9 بود كه من ديگه كامل هوش اومده بودم ويادم تواين مدت فقط داد مي زدم بچم و هيچ كس نبود جوابمو بده ، بلاخره ساعت 11 تئي بخش تاق خالي شد و من رو از ريكاوري به بخش آوردند . جلوي در بابا ، مامان زهرا و خاله معصوم رو ديدم . ميگفتند كپي بابا مجيدي .
خاله همراه من اومد توي بخش و من بلاخره تورو ديدم به من نطر من كپي ماماني بودي ، تپلي و با يه عالمه مو .
از همون موقع شروع كردي شير خوردن ولي من شير نداشتم و تو يه بار به مدت نيم ساعت شير زينب سادات مامان زهرا سادات رو خوردي ، پرستارا از همه ي بخش ها براي ديدنت ميومدند و ميگفتند كه خبر شديم امروز يه دختر خوشگل به دنيا اومده .خلاصه اونروز بيمارستان گذشت و ما فردا ساعت 2 از بيمارستان مرخص شديم و اومديم .

1

آخرين سونو

92/7/21

توي اين يك ماه و چند روز هر دوهفته يكبار رفتيم پيش دكتر و خدا روشكر همه چي مرتب بوده و خانم دكتر از رشدت خيلي راضي بوده .

با اجازه خانم دكتر بعد از 8 ماه موهام رو رنگ كردم و براي عروسي حامد كه 27 شهريور بود آماده شدم رفتيم عروسي و خيلي خوش گذشت . 31 شهريور هم جشن سيسموني گرفتيم اگه بتونم عكسهاشو ميذارم . سوم مهر هم يه عروسي ديگه داشتيم « محمد عمو حاج رضا » بعدش هم 5 مهر رفتيم آتليه عكس انداختيم  .

از اين به بعدش هم به اصرار بابا خونه مامان زهرا مونديم ، آخه اينجوري خيال مامان هم راحتتره . به اصرار بابا و با مشورت دكتر ميخوام طبيعي زايمان كنم همه  ي شرايط طبيعي دارم چون از 6 ماهگي سرت يچرخيده بود پايين ومن كلي درد داشتم ولي خودم يه خورده ميترسم آخه بند ناف پيچيده دور گردنت ودكتر ميگه 50 درصد ممكنه وسط زايمان مجبور شه سزارين كنه  حالا دكتر براي اول آبان وقت داه تا معاينه لگني انجام بده و جواب قطعي رو بده .

ماماني يه چيز جالب يه ماهي هست كه هرشب ساعت 12 چند دقيقه اي سكسكه ميكني ، من هم برات لالايي ميخونم تا آروم شي و بخوابي .

راستي ديروز كه رفتيم سونو وزنت تو 36 هفتگي 3 كيلو و 200 گرم شده بود . ماماني ماشاا ... خيلي خوب وزن گرفتي ديگه خيالم راحت شد هر موقع دوست داشتي بيا.من و بابا براي ديدنت لحظه شماري ميكنيم .

1

اولين شيطنت

92/6/6

بعد از اخرين ديدارمون وتوي اين چند ماه بهترين دوران زندگيم رو گذروندم . اولين بار كه حركاتت رو حس كردم  از  ته دلم خدارو شكر كردم كه اجازه داد مادر باشم و اين حس قشنگو تجربه كنم" اوايل حركاتت مثل ضربان قلب بود تا آخرهاي 6 ماهگي كه چرخيدنت رو كامل حس ميكردم .

سه چهار ماه اول ويار داشتم ونميتونستم غذا بپزم اكثرا يا خونه مامان زهرا بودم يا ماماني غذا ميفرستاد برامون . تو 5 ماهگي يه سفر دسته جمعي رفتيم شمال كه خيلي خوش گذشت و من اونجا يه پيرهن بارداري خريدم براي دوتا عروسي كه در پيش داشتيم ، بعد هم ماه رمضون شد البته ما يه روز قبل از ماه رمضون سرويس تخت و كمد رو سفارش داديم و قرار شد 5 شهريور بيارن . بعد از ماه رمضون هم همه ي خريدها رو انجام داديم و فقط موند اسباب بازيهات كه بعد از اينكه ويترينتو آوردن ميخريم .

هر ماه پيش دكتر رفتيم و دكتر از همه جي راضي بوده و قرار شد 2 شهريور بريم سونو براي تخمين وزن كه به موقع انجام شد و در هفته 31 حدود 1كيلو و 650 گرم وزن داشتي ولي يه خبر بد شنيديم اينكه بند ناف يه دور پيچيده دور گردنت ، من و بابا خيلي ترسيديم آخه وروجك تو با بند ناف چيكار داري ؟ دكترم گفت كه مشكلي نيست و با همين يك دور هم ميشه زايمان طبيعي داشت . همه چيز رو سپرديم به خدا دكتر گفته حسابي بايد مواظب ضربان قلبت باشم .

از اين به بعد هر 2 هفته يه بار بايد بريم دكتر تا صداي قلبت چكاب بشه .

1

اولين ديدار با بابا مجيد

92/3/10

جواب آزمايش غربالگري رو براي دكتر بردم و خدا رو شكر راضي بود و گفت مشكلي نيست و براي 10 خرداد كه تو هفده هفته ات تموم ميشه يه  سونوي آنومالي نوشت

امتحانات خردادشروع شد و من و بابا حسابي سرمون شلوغه و هر روزي كه من امتحان دارم بابا يا دايي محمد ما رو تا دانشگاه ميبرند . شنبهسه تايي مون امتحان داشتيم و قرار شد اول بريم بابا امتحانشو بده و بعد بريم من امتحانمو بدم و بعد بريم سونوگرافي نرگس .

براي ساعت 5 وقت داشتيم البته تا7 طول كشيد . اين دفعه بابا هم اومد توي اتاق و خانم دكتر همه اعضاي بدنتو نشون داد و گفت كه خدا يه دختر بهتون داده تو چشمهامون اشك شوق جمع شده بود خدارو شكر كه تو سالمي .

من و بابا بعد ازدواجمون اسم بچه هامون انتخاب كرده بوديم من اسم پسرمون رو گذاشتم پرهام و باباهم گفت اسم دخترمون پرستو .

فعلا پرستو صدات ميكنم تا ببينيم خدا چي ميخواد . آخه دكتر تاريخ زايمان رو 13 آبان گفته يعني شب اول محرم اگه توي اين تاريخ به دنيا بيايي احتمالا اسمت عوض بشه هر چي خدا بخواد همون ميشه . بايد جواب سونورو آخر برج براي دكتر ببرم.

1

اولين ديدار با مامان

92/2/12

بيست و ششم فروردين دوباره وقت دكتر داشتم و خداروشكر همه چي خوب بود دكتربراي 12 ارديبهشت وقت آزمايش غربالگري سه ماهه اول نوشت .

صبح اونروز ساعت 8 صبح با بابا مجيد و مامان زهرا رفتيم آزمايشگاه نيلو بعد از يه آزمايش خون فرستادنمون سونوگرافس پارميس . ما نهمين نفر وقت داشتيم همه بايد قبل از سونو مايعات شيرين ميخوردند تا ني ني ها بچرخند هركس قبل ما نوبتش بود يا بيست دقيقه طول ميكشيد يا زود ميومد تا دوباره مايعات شيرين بخوره و بعد بره تو . بلاخره نوبت ماشد رفتم تو و روي تخت دراز كشيدم  وقتي خانم دكتر دستگاه رو گذاشت براي اولين بار به طور كامل ميديدمت واقعا باورم نميشد داشتي انگشتتو ميخوردي و كاملا نيم رخت معلوم بود خداروشكر كردم كه سالمي و همه چيت خوب بود خانم دكتر گفت كه 13 هفته سن داري  و ضربان قلبت 157 تا بود از دكتر پرسيدم گفت جنسيتت معلوم نيست ولي حدس ميزنم كه گل دختري . كل سونوگرافي ما 5 دقيقه هم طول نكشيد وفتي اومدم بيرون ماماني فكر كرد كه بايدذوباره مايعات بخورم نميدونست تو هم مثل من و بابا مجيد اعتماد به نفست بالاست و رو به دوربين لبخند ميزني . 

بعدش بايد سريع جواب سونورو ميبرديم آزمايشگاه تا پس فردا جواب آزمايش غربالگري رو بگيريم . 29 ارديبهشت وقت دكتر دارم تا جواب رو براش ببرم .

1

ريتم زندگي

92/1/7

نوروز امسال بهترين عيدي بود كه داشتيم . دكتر براي روز 7 عيد سونو داده بود . اونشب شام خونه خاله مينا بوديم ساعت 12 با مامان رفتيم براي سونو خيلي شلوغ بود 45 دقيقه طول كشيد تنهايي رفتم تو اتاق اونجا براي اولين بار ديدمت و صداي قلبتو شنيدم . خيلي خدارو شكر كردم كه سالمي .« 7 هفته و 3 روز  »

1

خبر خوش

91/12/9

چند روزي بود كه به وجودت شك كرده بودم . صبح رفتم آزمايش دادم بعدش رفتم خونه ماماني قرار شد جوابشو تلفني بپرسم .ساعت 5 زنگ زدم دكتر آزمايشگاه گفت احتمالا بارداريد ولي چند روز ديگه صبر كنيد بو دوباره آزمايش بديد . ولي من تو دلم مطمئن شدم كه هستي آخه چند ماهه كه منتظرت بودم . 

همون روز زنگ زدم مطب دكتر كاشاني زاده وقت گرفتم و12 رفتم پيش خانم دكتر ولي توي سونو چيزي مشخص نبود دوباره آزمايش دادم اين دفعه جواب قطعي گرفتم خانم دكتر براي 26 ام سونو نوشته بود و بايد همون روز جوابشو براش ميبردم .

به مامان وخاله گفتم نميدوني همه از اومدنت چقدر خوشحال شديم .من و بابا مجيد كه ار خوشحالي بال در آورديم و تو آسمونا سير ميكرديم .

26 اسفند با مامان زهرا رفتيم سونو خدارو شكر همه چي خوب بود بعدش رفتيم دكتر خانم دكتر هم راضي بود .

1
X